برای رسیدن
مامانها و باباها:هر چیز را در اوج خواستن (برای بچّهها)
انگیزهای باقی نمی گذارد ...
مامانها و باباها:هر چیز را در اوج خواستن (برای بچّهها)
انگیزهای باقی نمی گذارد ...
امروز پدربزرگ به من درس مهمّی داد:
ـ پدربزرگ، درباره چه مینویسید؟
ـ درباره تو پسرم، امّا مهمتر از آن چه مینویسم ، مدادی است که با آن مینویسم.
میخواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی.
پسرک با تعجّب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید.
ـ امّا این هم مثل بقیّه ی مدادهایی است که دیدهام!
پدربزرگ گفت: بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری، برای تمام عمرت با دنیا ، به آرامش میرسی!
صفت اوّل: میتوانی کارهای بزرگ کنی، امّا هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت میکند.
اسم این دست خداست، او همیشه تو را در مسیر ارادهاش حرکت میدهد.
صفت دوّم: باید گاهی از آن چه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث میشود مداد کمی رنج بکشد امّا آخر کار، نوکش تیزتر میشود و اثری که از خود به جا میگذارد ظریفتر و باریکتر.
پس بدان که باید رنجهایی را تحمّل کنی، چرا که این رنجها باعث میشود انسان بهتری شوی.
صفت سوّم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاک کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست، در واقع برای این که خودت را در مسیر درست نگهداری، مهم است.
صفت چهارم: چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی که داخل چوب است اهمّیّت دارد. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.
سر انجام پنجمین صفت مداد:
همیشه اثری از خود به جا میگذارد. پس بدان هر کار در زندگیات میکنی، ردّی بـه جا میگذارد و سعی کن نسبت به هر کاری که می کنی، هُشیار باشی و بدانی چه میکنی.
پروانه بهزادی
ساعت 11:30 شبه .
تلفن زنگ میزنه !
درینگ درینگ ...
ـ سلام مامانی چطورید؟
و احوال پرسی گرم و نرم و خوشمزه؛ مثل همیشه! و پس از اون ...
مامانی خانوم با شجاعت ماجرای موشی رو که تو آپارتمانش پیدا شده، تعریف می کنه و از ما راهنمایی میخواد.
میگن چه کار کنم تا از دستش خلاص بشم چون ممکنه همه جا رو کثیف کنه.
ـ موش؟ از کجا اومده؟
ـ شاید از باغ منزل های اطراف باشه! البته خیلی بزرگ نیست!
ـ آخه میدونید مامانی، این باغ های شمرون رو که خراب میکنن بیچارهها جایی برای زندگی ندارن!
ـ خوب حالا چیکار کردین؟
ـ هر چی پیف پاف زدم اصلاً تأثیر نداشته! اینور و اونور می ره و گاهی هم میایسته و تو چشمام ذُل می زنه و تو دلش بهم می خنده !!!
من که کلّی از کارهای مامانی ذوق کردهبودم، گفتم:
ـ آخه مامان عزیز، پیف پاف مال حشراته نه موش ها!
ـ خوب گفتم شاید یه کمی سر گیجه بگیره و من بتونم اونو بگیرم!
ـ شما بگیریدش؟!!!!!
و من پشت گوشی فریاد میزنم ...
ـ بچّهها مامانی میخواسته یه موش بگیره!
و همه برای شجاعت مامانی هورا کشیدن ...
بعد از گفتوگوهای موشانه، پیشنهاد دادیم که به آتشنشانی زنگ بزنن و ماجرا رو بگن تا اونا به کمک بیان!
مامانی میگه آخه میترسم آژیر بزنن و همسایهها رو این وقت شب بیدار کنن و نگران بشن و فکر کنن چه خبر شده!
و ما به ایشون اطمینان دادیم که آتشنشانی بدون آژیر و با ماشین خدمات ایمنی میاد.
کاش نزدیک مامانی بودیم و میرفتیم عملیات موشگیری و کلّی کیف میکردیم.
فردا صبح وقتی از محل کارم به خونه برگشتم ماجرا را پیگیر شدم و فهمیدم مامانی خانم به آتشنشانی زنگ نزده و تنها اقدامی رو که کرده، صبح اوّل وقت، سراغ آقا اسحاق، سرایدار آپارتمان رفته و از او خواسته تا با یک تله موش شرّ آقا موشه رو کم کنه.
ولی این طور که معلومه، هنوز آقا موشه داره راست راست راه می ره!!
از این که مامانی خانم شجاع، یک شب رو با وجود یه موش بلا، به راحتی خوابیده، خیلی خوشحالیم .
آفرین به مامان های شجاع !
« معلّم کلاس »