سر زنگ آزمایشگاه، یک مداد کوچک میافتد زمین. میرود زیر پای بچّهها و با تن زخمی و نوک شکسته، توی آزمایشگاه جا میماند. به هوش که میآید، هوا تاریک است و در نور مهتاب، وسایل آزمایشگاه، عجیب و ترسناک به نظر میرسند. مداد سروصدا میکند و آزمایشگاه را میگذارد روی سرش. وسایل آزمایشگاه از خواب میپرند و او را بیشتر میترسانند. اسکلت میخواهد با انگشت دراز استخوانیاش مداد را بگیرد و با آن نقّاشی بکشد و بِشِر دنبال حلّال مداد میگردد تا حلّاش کند و همه از شرّش خلاص شوند. نزدیک است مداد پس بیفتد که اژدهای آزمایشگاه وارد میدان میشود...
اژدهای آزمایشگاه
29 فروردین 1399
آخرین نوشتهها
- کتابهای نارنجی
- آخرین شانس ملوس در مزرعه
- قصههای من و بابام
- فرشته بال صورتی
- بابای پرندهی من
- اژدهای آزمایشگاه
- امپراتور سیب زمینی چهارم
- سفر باورنکردنی ادوارد
- آخرین گودال
- Covid 19
- اسباب کشی پرماجرا
- از تابستان تا تابستان
- آقای ماجیکا
- کاپیتان زیرشلواری
- تَن تَن و سندباد
- چه کار میکنی با یک فکر نو؟
- کتک خور سلطنتی
- من و داداش رباتم
- هوکوس ، پوکوس