پتسون از این که هر روز سر ساعت چهار صبح با صدای بپر بپر فیندوس روی تختش بیدار شود، خسته شده.
او به فیندوس می‌گوید: « اگر باز هم این کار را تکرار کند، باید به جای دیگری برود.»
بالاخره فیندوس وسایلش را جمع می‌کند و به یک اتاقک قدیمی کنار باغچه می‌رود تا هر چقدر دلش خواست، بپر بپر کند.
امّا تنهایی برای هر دوی آن‌ها خسته کننده است. شاید آن‌ها بتوانند طور دیگری با‌هم کنار بیایند…