من و بچّه‌ها


پشتیبان‌های درسی

جلسات برنامه‌ریزی و هماهنگی در ارائه‌ی محتوای علمی، برای پشتیبان‌های درسی کلاس، خیلی مهم است.
این گروه در فعّالیت‌های علمی کلاس، استفاده از فرصت‌ها و رفع اشکالات درسی، به بچّه‌ها کمک می‌کنند.
این گروه همکاران خوبی برای من هستند.

بچّه‌های زیادی دوست دارند در این گروه فعّالیت کنند که در نوبت ماهانه قرار می‌گیرند.


آی سی یو

علیرضا با گلدانی در دست وارد کلاس می‌شود.
ـ سلام آقا، صبح بخیر !
ـ سلام علیرضا؛ خوبی؟ چه گلدان قشنگی!
ـ این گلدان را سال قبل به من هدیه دادند و الآن احساس می‌کنم مریض شده‌است؛ ببینید.
( و اشاره می‌کند به چند برگ آن که سیاه شده‌است.)
ـ آقا من این بیچاره را آوردم به آی سی یو کلاس تا حالش خوب شود!
با خنده می‌گویم : « آی سی یو ؟ »
علیرضا خیلی جدّی می‌گوید: « منظورم همین پاسیو و نورگیر کلاسه »
و گلدان را با اعتماد و خیال راحت در گلخانه‌ی کوچک کلاس می‌گذارد و به سمت حیاط مدرسه می‌دود.در کنار اتاق کار بچّه‌ها، یک نورگیر داریم.
اینجا محلّ نگهداری و مراقبت و رشد گیاهان بود.


من سامان شاهید هستم

بچّه‌ها من سامان شاهید هستم.
از مزرعه، براتون هندونه آوردم و می‌خوام درباره‌ی خواص اون با شما صحبت کنم.
براتون آب هندونه هم آوردم ؛ مطمئنم خوشتون میاد! 



مهندس افراسیاب

فکر می‌کنید این آقای مهندس، با کیف ابزار و آچار به دست، اینجا چه کار می‌کنه ؟!
بله ... اومده تا در یادگیری درس علوم برای اهرم‌ها ، به ما کمک کنه.
متشکرم آقای مهندس افراسیاب تدینی


بچّه‌ها دوباره آمدند

بچّه‌ها آمدند،
امّا خیلی بزرگ شده بودند!!
سال‌ها گذشته‌ است !!
آمدند به دنبال خاطرات زیبا و شیرین دوران کودکی خود ...
ما برای لحظاتی کنار هم بودن را دوباره مرور کردیم.
چه لحظات نابی!الهی عاقبت تون به خیر باشه، عزیزان من ...


مثل پروانه‌ها در باد

تازه به مدرسه ی ما اومده بود و حسّ غریبی داشت.
به سختی با بچّه‌های کلاس ارتباط برقرار می‌کرد.
حسام پسر تو داری بود.
بعضی‌ها فکر می‌کردن شاید نتونه از عهده‌ی مسئولیت‌های کلاس بربیاد.
امّا در حدّ توان خودش پیش می‌رفت و این برای همه‌ی ما، مهم و با ارزش بود.
همه‌ی کلاس قول داده بودیم، کنار هم باشیم.
این فضای کلاس، در تمام فعالیت‌های حسام، حتّی در خطّ او هم تاثیر گذاشته‌ بود.
او سعی می‌کرد برای من زیبا بنویسد و پیشرفت خطش عالی بود.




بچّه‌های من چه نابغه‌اند !!!

داشتیم با بچّه‌ها از باغ موزه‌ی طبیعی بر می‌گشتیم.
داخل اتوبوس بچّه‌ها داشتن از خانواده‌هاشون صحبت می‌کردن که مهدی گفت: « آقا بچّه‌ی زن برادر بابام حدود یک سالشه، دختر هم هست.»
من حرفش رو قطع کردم و گفتم کی؟
دوباره گفت: « بچّه‌ی زن برادر بابام !! »
من کمی فکر کردم و با تعجّب گفتم چی میگی مهدی؟ بگو دختر عموی من!
مهدی گفت: « خوب آقا یادم نیومد بگم دختر عموم! »
گفتم: « حالا بفرمایید این بچّه‌ی زن برادر باباتون چی کار کرده ؟ »
گفت: « آقا خیلی شلوغ می‌کنه و با وجودی که خیلی کوچیکه خونه رو، رو سرش میذاره . »
در اون لحظه توجّه بچّه‌ها به ما بود و همه با هم خندیدیم!!  


کوروش سال 1380

با کوروش، سال 1380 در کلاس پنجم دبستان 2 امام رضا علیه‌السّلام آشنا شدم.
ما یک سال تحصیلی رو کنار هم بودیم.
کوروش پس از سال‌ها، پیش من، اومده‌ بود!

دوست من حالا خیلی بزرگ شده.
امروز ذهن ما ، تمام خاطرات شیرین آن روزها رو مرور کرد.
کوروش تمام جزئیات درس و کلاس پنجمش رو یادش بود.
می‌گفت برخی از برنامه‌هایی که ما اون سال در کلاسمون داشتیم، امروزه در برنامه‌های کاربردی کشورهای پیشرفته‌ی دنیا، اجرا میشه.
خوشحالم که کوروش از اون روزها به عنوان بهترین لحظات زندگی‌اش یاد می‌کنه و براش خیلی مهمّه!
آیا شما می‌تونید کوروش سال 1380 رو در عکس پیدا کنید؟
اون آقایی که ایستاده دست تو گردنش انداختن (سمت چپ).


شیرینی فعالیت‌های علمی

فعّالیت‌های علمی کلاس ما زیاد است و معین یکی از متخصّصین اجرای پروژه‌های علمی کلاس است.
البتّه پشتیبانی‌های مامان و خواهر دوست داشتنی خودشو فراموش نمی‌کنه!
این بار اطّلاعات خوبی درباره‌ی تولید نان ( از گندم مزرعه تا آرد خبازی ) برای ما ارائه کرد.
معین درباره‌ی کارهایی که برای تهیّه‌ی یک آرد مرغوب انجام میشه اطلاعات زیادی به همه‌مون داد.
حرفهایش شنیدنی بود.



فقط 8 دقیقه

روزهای دوشنبه ساعت 10 صبح کنار چاشت روزانه‌، همه با هم سیب می‌خوریم.
بعضی از بچّه‌ها چند تا سیب با خود می‌آورند تا اگر کسی فراموش کرده بود، دوست خود را مهمان کند.
ما فقط 8 دقیقه فرصت داریم در کنار هم لحظات شادِ سلامتی درست کنیم چون نمی‌خواهیم شادی یادگیری دروس دیگر را از دست بدهیم.